جدول جو
جدول جو

معنی گرده پیه - جستجوی لغت در جدول جو

گرده پیه
(گُ دَ / دِ)
پیهی باشد بر روی کلیه ها. فروقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گرده پیه
پیهی است بر روی کلیتین
تصویری از گرده پیه
تصویر گرده پیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنده پیر
تصویر گنده پیر
پیر فرتوت، سال خورده، کمپیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده گاه
تصویر گرده گاه
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده پز
تصویر گرده پز
نانوایی که نان گرده بپزد
فرهنگ فارسی عمید
(لِ نِ)
آنکه نان گرد پزد. نان پز که نانهای او گرد باشد:
همان گردۀ نرم چون لیف خز
کز او پخته شد گردۀ گرده پز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ دَدهْ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ گَهْ)
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود.
- گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن:
ز پستی و کندی به مردی رسید
توانگر شد و گرده گه برکشید.
فردوسی.
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
کجا گرده گه برکشد روز جنگ.
فردوسی.
و رجوع به گرده گاه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ دِهْ)
دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام، واقع در 30000گزی باختر دهلران، کنار راه مالرو دهلران به نصریان. منطقه ای کوهستانی، گرمسیر و سکنۀ آن 135 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ بابوئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ پَ)
عمل پختن نان گرد. رجوع به گرده پز شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 7500گزی شمال خاوری خوی و 2500گزی باختر راه شوسۀ خوی به جلفا. هوای آن معتدل و دارای 534 تن سکنه است. آب آنجا از رود قودوخ بوغان و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رویی به نام گوهران دارد و اتومبیل از آن می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در 24هزاروپانصدگزی شمال خاوری نقده و هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به ارومیه. هوای آن معتدل و دارای 352 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است و اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 28هزارگزی خاور مهریز و 20هزارگزی خاور راه شوسۀ یزد به اصفهان. هوای آن کوهستانی و معتدل و دارای 611 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شغل مردان زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه:
بزد نیزه بر گردگاه دو گرد
برآورد و زد بر زمین کردخرد.
اسدی.
بدین یال و گردی برو گرده گاه
چه سنجد به چنگال او کینه خواه.
اسدی.
و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گرده گاه فلک شکافته باد
که یکی گرده با جگر ندهد.
انوری.
ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
چرخه و دوک. دوک دستی که بدان پنبه و پشم میریسند. (ناظم الاطباء). چرخ که بر آن ریسمان ریسند. (آنندراج) ، چرخ کوزه گری که با دست می چرخانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
زن پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج) : جحم، رش، جحمش، جحموش، زن گنده پیر کلانسال. جلّقه، جلقه، حیزبون، زن گنده پیر. دردبیس، گنده پیر کلانسال. دردح، دلقم، عجروفه، شلمق، شنهبر، شنهبره، شهمله، صلقم، گنده پیر کلانسال و سطبر. عث ّ، عثّه، عثواء، عجروف، عجروفه، عجوز، زن گنده پیر کلانسال. عزوم، عشبه، عفّه. علفوف، عوزب، عیضمور، عیهله، قشعه، قلعم. (منتهی الارب). قندفیر، معرب گنده پیر است. (قاموس). کردح، کلدح، کلشمه، کهّه، هردبه، هرشبّه، هرشفّه، هزرفه، هزروفه، همّرش، همّه، هیعرون، گنده پیر کلانسال. (منتهی الارب) :
اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.
طعام بیرون آوردند لختی بخوردند و آنچه مانده بود مر آن گنده پیر را داد. (ترجمه طبری بلعمی). بهرام گنده پیر را گفت قدح داری که ما در آن شراب خوریم ؟ (ترجمه طبری بلعمی). مرد گفت به محلت ما یکی گنده پیر است و او را یکی گاو بود پس آن گاو بمرد گنده پیر از غم گاوبگریست. (ترجمه طبری بلعمی).
یکی گنده پیری شد اندر کمند
پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند.
فردوسی.
مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد
موی سر او سپید گشت و رخش زرد
تا کی از این گنده پیر، شیر توان خورد...
منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 165).
بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.
(ویس و رامین).
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران.
(ویس و رامین).
سبک پخت کدبانوی گنده پیر
به هم نان و خرما و کشکین و شیر.
اسدی.
تا تو بدین فسونش به بر گیری
این گنده پیر جادوی رعنا را.
ناصرخسرو.
وین کهن گشته گنده پیر گران
دل ما می چگونه برباید.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی و محقق ص 224).
چه گویی که پوشیده این جامه ها را
همان گنده پیری چو کفتار دارد.
ناصرخسرو.
تا روزی بر شبه گنده پیری بیامد و خویشتن را به دیوانگی زد. (قصص الانبیاء).
بر آن بودم که از لمغان به غزنین
به تیغ تیز جوی خون برانم
ولیکن گنده پیرانند و طفلان
شفاعت می کند بخت جوانم.
علاءالدین غوری ملک الجبال.
از خواهر مشفق تر است و از گنده پیر زال بر شوی جوان باجمال عاشق تر. (مقامات حمیدی).
مسکین ضعیفه والدۀ گنده پیر من
بر خود بپیچد ازین غم چو خیزران (؟).
رشید وطواط.
گنده پیر جهان جنب نکند
همتی را که در جناب من است.
انوری.
گنده پیر چون شرح حال جوان بشنید گفت: نومید مشو اگرچه اومید نماند. (سندبادنامه ص 190). پس گنده پیری که جوانان بی سامان در تحت تصرف و فرمان او بودند طلب کرد. (سندبادنامه ص 157). پس نزدیک گنده پیر آمدند و گفتند یار ما کجا رفت، پیرزن گفت کیسۀ زر بستد و برفت. (سندبادنامه ص 295).
گنده پیران شوی را قمّا دهند
چونکه از پیری و زشتی آگهند.
مولوی.
، مرد پیر:
حور با تو چگونه پردازد
حور باگنده پیر کی سازد؟
سنائی.
، کنایه از دنیا:
از فرازش نبرده سوی نشیب
مگر این گنده پیر غرچه فریب.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
فیل مغتلم. (صغانی). پیل بزرگ، ناقۀ سربزرگ. مؤلف قاموس ذیل قندفیل گوید: معرب گنده پیل است، واینکه شتر را قندفیل گفته اند تشبیهاً به فیل است
لغت نامه دهخدا
دوک دستی که بدان پنبه و پشم ریسند، چرخ کوزه گری که با دست چرخانند
فرهنگ لغت هوشیار
پیر سالخورده (مخصوصا زن) : ای گنده پیر جادو، نگاه کن که بندیان چگونه بیرون آمدند. توضیح این ترکیب برای مردان پیر نیز استعمال شود: حور با تو چگونه پردازد ک حور با گنده پیرکی سازد ک (سنائی)، دنیا: از فرازش نبرده سوی نشیب مگر این گنده پیر غر چه فریب (سنائی) توضیح بعض فاضلان بضم اول خوانده اند ولی غالب محققان بفتح اول خوانند. هدایت نیز در انجمن آرا تصریح کرده: پیرزنی که بغایت سالخورده باشد و بد بوی گردد چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. و آنندراج نیز همین عبارت را نقل کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده پیل
تصویر گنده پیل
فیل بزرگ، ناقه سر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
یا گرده گه برکشیدن، قد کشیدن بلند بالا شدن: زپستی و کندی بمردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نان گرد پزد: همان گرده نرم چون لیف خز کزو پخته شد گرده گرده پز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده پزی
تصویر گرده پزی
عمل پختن نان مدور شغل گرده پز، دکان گرده پز
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که گرده (قلوه) بدانجاست: و خرقه های با آب یخ سرد کرده بر گرده می نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده پیر
تصویر گنده پیر
((گَ دَ یا دِ))
پیر، سالخورده و فرتوت
فرهنگ فارسی معین
قله ای به ارتفاع، ۱۴۰ متر در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی